در زمان جنگ جهانی دوم یک فرمانده اتحاد جماهیر شوروی، عاشق دختری فالگیر از روستاهای دور افتادۀ گیلان می‌شود و با او ازدواج می‌کند و از ثمرۀ این ازدواج کودکی متولد می‌شود به‌نام مارجان این ارباب عمارتی ساخته و برای همیشه در اونجا زندگی می‌کنند، تا اینکه این دختر بزرگ می‌شود و عاشق پسری از دیار دیلمان می‌شود و تصمیم می‌گیرند ازدواج کنند ولی در شب عروسی، مارجان ناگهان ناپدید می‌شود و ارباب برای یافتن مارجان با چند نفر به دنبال گمشده‌اش می‌گردد ولی دیگر هیچ وقت برنمی‌گردد و تا کنون از سرنوشت ارباب هیچ خبری وجود ندارد. زن ارباب از این اتفاقات ناگوار، شب روز در اتاق دخترش ناله و زاری می‌کند و حتی الان هم بعضی اوقات صدای ناله‌اش شنیده می‌شود. جوری که اهالی و ساکنان این منطقه می‌گویند هر شب در این عمارت عروسی برپاست.