در سال ۱۹۸۲ آنا و مارک به شهر دولسدورف آلمان نقل مکان کردند. آنا یه دختر بچۀ معصوم بود که یه‌بیماری نادر داشت.اون به نور خورشید حساسیت داشت و فقط شب ها میتونست از خانه بیرون بیاد. مارک ولی یه پیرمرد جذاب بود که همه اونو دوست داشتند و سریع دوستان زیادی در شهر پیدا کرد ولی همیشه داستان زندگی آنا و مارک برای مردم یه راز شده بود.بعد از یه مدت مارک بیمار شد و دیگه نمیتونست راحت راه بره. اون پیر شده بود و سخت می‌تونست کارهای روزمرۀ خودش رو انجام بده. همه نگران مارک شده بودیم. یه شب با دوستامون قرار شد بریم به مارک سر بزنیم ببینیم حالش چطوره که......