یه روز معمولی رو تصور کن. توی خونه نشستی و داری مثل همیشه به کارات میرسی. مشغول خوردن چای یا خوندن کتاب یا دیدن تلویزیونی که یهو گوشیت زنگ میخوره. عزیزت که خیلی دوستش داری بهت زنگ زده و میگه که سریع حاضر شی که یه سر برید بیرون، اما گوشی رو قطع میکنه! این قدر سریع که حتی فرصت نداری بپرسی کجا؟
در هر صورت حاضر میشی و منتظرش میمونی تا بیاد. با شنیدن صدای بوق ماشین، میفهمی که رسیده. میری بیرون و سوار میشی. اما چیزی بهت نمیگه و نمیدونین که قراره کجا برین. تنها چیزی که حرکات مرموزش لو میده، اینه که قراره این دفعه هم یه جوری سورپرایزت کنه.
شاید دوست داشته باشی:
لیست بهترین اسکیپ رومهای ایران همراه با اطلاعات کامل با یک کلیک:
[ اتاق فرار ]
اولش فکر میکنی که داره باهات شوخی میکنه یا پرت و پلا میگه… شاید هم یه جور سرکاریه… اما وقتی که میبینی خیلی آروم و مرموز ایستاده و با لبخند نگاهت میکنه، کمی گیج و مبهوت میشی! خیره بهش نگاه میکنی… خدا میدونه این دفعه دیگه چه خوابی واست تدارک دیده!
توی این حال و هوایی که بهت میگه: عزیزم آروم باش… قرار نیست مشکلی پیش بیا … فقط منتظر باش!
یهو می بینی که اتاق تاریک میشه و سکوت همهجا رو فرا میگیره…
لحظه به لحظه ترست بیشتر میشه. کمکم افکار ترسناکی سراغت میان… غرق فکر و خیالی که یهو میبینی هر چی عشقت رو صدا میکنی، جواب نمیده!
خدایا! یعنی چه اتفاقی داره میفته! اولش حس میکردی که این یه سرکاری یا یه غافلگیری بیمزه است، اما الان کمکم به نظرت میاد که یه خوابی برات دیده! شاید هم وارد یه بازی شدی… یه بازی خوفآور و وهمآلود…
سریع میدوی و به سمت درها میری تا خارج بشی. اما میبینی که در قفله و راه خروجی نیست. هیچ نوری هم نداری تا بلکه بتونی یه نشونهای واسه خروج پیدا کنی. همه چی تو ظلمات مطلق فرو رفته…
اما… شاید هم… .
درسته! از در و دیوار و فضای این مکان مشخصه که آوردتت اسکیپ روم. اما یهو خودش کجا غیبش زده؟ اصلا مگه میشه اسکیپ روم رو یه نفره یا دو نفره بازی کرد؟؟؟
در هر صورت، مثل دفعات قبل توی یه بازی گیر افتادی که معلوم نیست چی برات تدارک دیدن و تو فقط میدونی که باید فرار کنی!
خب، شروع میکنیم به حل معما. باید سرنخهایی که واست گذاشته شده رو به هم وصل کنی تا راه خروج از اتاق اول رو پیدا کنی. اما این بار تنهایی! فقط خودتی و خودت… بعدش اتاق دوم، سوم و… کسی چه میدونه؟
توی اون فضایی که چراغا مرتب روشن و خاموش میشن، یه سرنخهایی دستگیرت میشه… آهان، آفرین! قفل اول به همین راحتی باز شد!
یه لحظه خندت میگیره و به خودت افتخار میکنی. اما مگه اینجا، جای این کارهاست! باید سریع بری سراغ معمای بعدی. باید فقط هر چه سریعتر خودت رو از این مصیبتی که واست درست کرده، خلاص کنی و بعدش چند تا… بگی بهش!
وایستا! انگار یکی وارد شد! الان دیگه چراغا کاملا خاموش شدن. میتونی صدای نفسهات رو بشمری. یهو…
وای خدای من! این دیگه چی بود… یه مرد قوی هیکل که انگار آغشته به خونه. نکنه این یه زامبی بوده؟ میخوای همونجا از دستش فرار کنی، اما نه قدرتی واسه راه رفتن داری و توانی برای صحبت کردن! فقط خشکت زده و زبونت بند اومده.
تو همین حین، یه پاکت میده دستت و سریع غیب میشه. خدای من این دیگه چیه؟ پاکت رو باز میکنی. درون پاکت نوشته شده: عزیزم، من خوبم! معما رو حل کن، خودت رو نجات بده و فقط از این اتاق فرار کن.
این پاکت عصبیترت میکنه! همش با خودت میگی که اگه دستم بهش برسه… .
ولش کن. الان که وقت این حرفا نیست! باید بری سر معمای بعدی و حلش کنی تا بتونی از این موقعیت خودت رو نجات بدی.
همه جا و همه چی رو زیر رو میکنی تا بلکه کلید فرار از اتاق یا یه رمز و حرفی واسه باز کردن قفل پیدا کنی. هر چی پیش میری، سرنخهای بیشتری رو پیدا میکنی. یهو یه پاکتی کنارت میبینی که روی زمین افتاده. پاکت رو برمیداری و میبینی که یه عکس روی اون چسبونده شده. وقتی خوب بهش دقت میکنی، یه نشونه پیدا میکنی. خیلی سریع میری به سمت جایی که توی عکس داره بهت نشون میده. وقتی میرسی، یه جعبه قهوهای سوخته کهنه رو میبینی که یه مشت خاک روش نشسته.
اینو هم حتما بخون:
جعبه رو ورمیداری و بازش میکنی. توی جعبه، اولین چیزی که توجهت رو جلب میکنه، یه کلید و در کنار اون یه انگشتره! قلبت به تالاپ تولوپ افتاده… . یهو تمام ترس و ناراحتیهایی که داشتی رو فراموش میکنی و درجا خشک میشی. وای خدای من… یعنی این …؟؟؟
بی اختیار جیغ میکشی و به سمت در میدویی. در رو باز میکنی و… .
بعله! درست حدس زدی. این هم یه نوع خواستگاریه دیگه! خواستگاری در اتاق فرار… چه اشکالی داره؟؟
چراغا روشن میشن و با جیغ و هورای دوستات روبهرو میشی که اومدن تا بهت تبریک بگن. واقعا نمیدونی که چی باید بگی. نمیدونی که از خوشحالی باید گریه کنی یا بخندی! تو همین حال، میبینی که عشقت جلوت زانو زده و داره ازت خواستگاری میکنه!
خواستگاری در اتاق فرار: شانست این طوری رو امتحان کن!
تجربه خواستگاری در اتاق فرار میتونه یه تجربه خاصی باشه که به یکی از بهترین و خاطره انگیزترین روزهای زندگی خودتون و عزیزتون تبدیل کنه.
شاید تو هم از اون دسته آدمایی باشی که توی زندگیشون دنبال هیجان و صد البته یه تجربه ای متفاوتن. میبینی؟ خیلی راحت مشابه این سناریو یا چیزای مشابه دیگه، میتونی یه داستان هیجانانگیز خلق کنی و متفاوتترین روز زندگی عشقت رو براش بسازی!
البته این سناریو، فقط واسه خواستگاری نیست! توی جشنهای مختلف مثل جشن تولد میتونی اتفاقاتی مشابه این به وجود بیاری و کلی هیجان و آدرنالین رو به خودت و دوستات ارائه بدی.
قبلا یه مقاله در مورد تولد توی اتاق فرار هم برات نوشتیم. اگه این مقاله رو دوست داشتی، بهت پیشنهاد می کنم که اون رو هم بخونی.
حرف آخر
همهی ما دوست داریم بهترین لحظات رو در کنار کسی که دوستش داریم رقم بزنیم. خیلی از کسایی که مثل ما که دنبال هیجان بیشتری هستن، اتفاقاتی مشابه با خواستگاری در اسکیپ روم، تولد در اتاق فرار، جشن و عکسبرداری و هزاران اتفاق جذاب دیگه رو تو این فضا واسه دوستاشون رقم زدن. پس چرا ما دنبال چنین ایدههایی نباشیم؟؟؟
ممنونم که تا آخر این مقاله همراه من بودی. خوشحال میشم که نظر و ایدهات رو راجع به سایر پیشنهاداتی که به ذهنت میرسه، برای ما کامنت کنی.
تو اتاق فرار اگه خواستگاری کنی و فیلمش بیاد بیرون، در اون اتاق فرار رو تخته می کنن خودتونم می گیرن 😂😂 پس نکنید خواهرا داداشای من
نه بابا، دیگه اونقدرها هم خفقان نیست تو این مملکت
برام واقعا جالب بود چون خودم در رابطه با تولد در اتاق فرار شنیده بودم اما ایده ی خواستگاری در اتاق فرار برای من ایده ی نو بود حتما باید خیلی هیجان انگیز باشه .